خلاصه ماشینی:
"برحسب ضرورتهایی،مثلا فرض کنید قهرمانپرستی و قهرمانپروری هم باید جای خودش را داشته باشد و بههرحال ممکن است این موضوع مغایر وضعیت بشر باشد.
وقتی داستان مینویسیم این بستگی دارد به حالت ما،اگر آدم شادی باشیم،شعر و داستانی هم که مینویسیم بدانگونه است.
در جایی نوشته شده مجروحیت،در زبان فارسی به منظور مرخصی استعلاجی است و بعد هم تا جاییکه کلمه فارسی داریم نباید کلمات عربی به کار بریم.
اما برای اینکه این امر برای مادر و خواهرش غیرمنتظره باشد زنش را در شهر نزدیکی میگذارد و خودش میرود مسافرخانه و خودش را هم معرفی نمیکند.
اینجا طبیعی است که نادر این حالت را داشته باشد.
مثلا صحنههایی که در قطار اتفاق میافتد پیرمردی که پسرش در جبهه شهید شده و بعد نامهای برای او نوشته شده که این جنازهای که تو دیدی جنازه پسرت نیست و معلوم نیست که پسرت شهید شده باشد یا نشده باشد،در بافت اصلی داستان خوب جا نیفتاده،ولی مستقلا خوب است.
بعد این خودش را به یک واحدی در منطقهای بین اندیمشک و اهواز در استان لرستان معرفی میکند و با آن افرادی که آنجا هستند که یکی از آنها اسمش رحمان است و یک سرگروهبان خیلی سختگیر که در آنجاست مشغول به خدمت میشود.
بعد چند روز که هواپیما مورد اصابت قرار گرفته و پل مجدد ساخته شده به نادر میگوید برو و کلاه این بچه را بده و آن ناراحتی را از دلش دربیاور.
حالا قضاوت کلی دربارهء رمان را میگذارم برای بعد این عصارهء این کتاب بود که خدمتتان عرض کردم."