خلاصه ماشینی:
»و من از لحن کسانی که داستان را به گونهای دیگر آغاز میکنند و مثلا میگویند:«نمیدانم آیا این مطلبی که میخواهم بگویم برای شما جالب توجه خواهد بود یا نه،ما میخواهم با اجازهء شما احساسات خودم را به هنگام غروب آفتاب عصر دیروز برایتان تشریح کنم»خوشم نمیآید.
این داستان دربارهء تنها پسر یک بیوهزن بود که در محلات فقیرنشین نیویورک صاحب دکهء کوچکی بوده است.
اگر به صورت سوم شخص بدان بیندیشید،تفاوت میان دو پسر بسیار کم میشود،و تنها کاری که میتوانید بکنید این است که مانند جویس در داستان«المثنیها ẓCounterparts شباهتها را آشکار سازید.
»وقتی که داستان را اینگونه شروع میکنند،من میخواهم یقهء خودم را پاره کنم،زیرا به یقین میدانم که آن داستان اصلا نباید در خیابان سوم آغاز شود،و بعد دیگر هر قدر که من دربارهء لزوم بیان داستان به صورت اول شخص یا سوم شخص داد سخن بدهم فایدهای ندارد، و دانشجو باید باز به خیابان سوم،شب بهاری،انعکاس نور چراغهای نئون در چشمها و غیره برگردد.
وقتی که همه چیز به درستی فراهم آمد، وقتی که معلوم شد که داستان چگونه باید نقل شود و دربارهء چه کسانی است،وقتی که مشخص شد که نور،به جای منعکس شدن در چشمان کارمندان،باید بنا به تمایل و خواست نویسنده روی کدام یک از اشخاص داستان بیشتر بتابد،درست سر بزنگاه،و در همان لحظهای که همه چیز باید تغییر بیابد و در همان نقطهء عطفی که،در داستان اول،پسر متوجه میشود که مادر او را واداشته است تا چه به سر پدرش بیاورد، و در داستان دوم،آنگاه که پسر از سخنان مادرش درمییابد که خودش هم دزد است، بلی،آنگاه نوبت زیبا نوشتن هم میرسد.