خلاصه ماشینی:
"راوی آن نگرشی ناآشنا به جهان بیرون دارد،نوع زبانی که برای گفتن(روایت)داستان انتخاب میشود،سیاده است؛اما در نهایت،از نظر ساختاری و معنایی کلیت داستان متفاوت با ظاهر ساده اثر خواهد بود،و نتیجهء کار نهتنها داستانی ساده نخواهد بود، بلکه برعکس،نکات پوشیدهای را آشکار خواهد کرد یعنی مقاصد مختلفی در پشت اینگونه داستانها نهفته است که مقاصد نویسنده را دربر دارد.
ناآگاهی کودک از اینکه درون بقچه،«جسد»داییاش است، سب میشود که او محتویات درون بقچه ران که برای پدر بزرگش روایتگر ناآشنا (براساس داستان کوتاه«گدا»غلامحسین ساعدی و«اون هم خوبهء»ویلیام فاکنر) سکینه عباسی (پدر رودنی)فرستاده میشود-با توجه به اینکه ایام سال نو و عید کریسمس است-هدیهای بپندارد که به پدربزرگ داده میشود؛و براساس شکل بقچه،حدس بزند که«گوشت گاو»درون آن قرار دارد.
این ممحور، فاصلهء خواننده را از حوادث و شخصیتها و مکانها،دور میکند و از داوریهای زود هنگام،که از هیجانات و احساسات نشئت میگیرد، جلوگیری میکند: «به یک زنبیل پراز عیدی فکر میکردم و اینکه چطور میتونم پس از اینکه کارم با دایی رودنی تمام میشد به مرکز شهر بروم و یکعیدی با ده سنت از آن ده تا ربع دلاریم برای بابابزرگ بخرم و فردا اون رو بهش بدم،و شاید این کار را به خاطر این میخواستم بکنم که هیچ کس دیگری به بابابزرگ عیدی نمیداد و شاید او فردا به جاه ده سنت،یک ربع دلاری به من عیدی میداد و این میشد بیت و یک ربع دلاری،البته آن ده سنتی را که باید عیدی بخرم باید از کل پول کم کنم؛وخب،این پول کافی و خوبی بود.
اوج داستان نیز در همین جا شکل میگیرد،که فاصلهای بسیار دور میان تصورات کودک و محتویات واقعی بقچه(جنازه دایی رودنی)که برای پدربزرگ فرستاده شده است،وجود دارد."