خلاصه ماشینی:
"فرصت سبز آسمان آبی نیست مهری سادات هاشمی زن برای چندمین بار از پلههای راهرو بالا رفت.
رو به روی در بسته اتاق او ایستاد.
تا لب پلهها رفت،اما دوباره برگشت و به در بسته اتاق نگاه کرد.
-میدونی که دوست نداره به اتاقش بری؟ زن با دست او را کنار زد.
همراه با صدای ضربهها زن به مرد نگاه کرد.
این بار مرد نگاهش را به زیر انداخت.
توی این اتاق دنبال چی هستی؟ما که همه چیزرو میدونیم.
مرد او را نوازش کرد.
-امید؟به چی؟به آینده؟با حرکتی سریع مرد را کنار زد و در آبی رنگ اتاق را که رنگ آن در کنارهها ریخته بود باز کرد.
نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت.
آخرین باری که وارد این اتاق شده بود،شش ماه پیش بود،یا شاید هم یکسال.
تیرگی اتاق دل را میزد.
و آباژور پایهدار کنار تخت که روی پایه آن طرح دریا،با امواج آبی رنگ به چشم میخورد."