خلاصه ماشینی:
"سهراب،بقچه نان و پنیر و پیازچه را که پدرش فراموش کرده با خود بردارد،میآورد و در خورجین جانان میگذارد و از پدر میخواهد؛تا به خانه مدولی در روستای حمریان رفته و مریم دخترش را خواستگاری کند.
سید داستان رستم و سهراب را آغاز میکند.
سکینه نیز برگه اجباری سهراب را در قدک آقاخان یافته است.
سهراب به خانه میآید و قرار میشود تا فردا مادرش را پیش حکیم ببرد و آقاخان هم برای خواستگاری به حمریان برود.
این مشکل از فصل سوم(صفحه 31)آغاز شده و تا نقطه اوج داستان،یعنی زمانی که آقاخان از سید میخواهد تا به خواستگاری مریم برود و آقاخان خانواده را ترک میکند ادامه مییابد.
سید سرگذشتی دارد که نویسنده تا انتهای داستان راز زندگی او را برای خواننده آشکار نمیکند.
او دچار تردید است؛اینکه مریم را برای خودش خواستگاری کند یا سهراب؟این تردید،تا پایان داستان با اوست و این تردید،در پایان،از او آدم دیگری میسازد."