چکیده:
شوپنهاور در متافیزیک خویش بر این باور است که هر چیزی در جهان و زندگی به مثابه تعین اراده، ذیل اصل دلیل کافی و زمان و مکان قرار دارد و بالضروره عینیت مییابد. طبعا اراده انسان به عنوان بنیاد و اساس اخلاق هم میبایست ذیل اصل دلیل کافی قرار گرفته و بالضروره عینیت یابد؛ در اینصورت اساسا اخلاق شوپنهاور منتفی است، چرا که حوزه اخلاق نیازمند آزادی است و بیرونماندن از حیطه اصل دلیل کافی. او برای رفع این مانع و هموار کردن مسیر برای اخلاق با وضع اصطلاح «آزادی اراده نامتعین» که تعبیر دیگری از شیء فی نفسه است، به سراغ تفکیک پدیدار و شیء فی نفسه میرود و آزادی را به دومی نسبت میدهد؛ در حالی که اراده «انسان» به عنوان مبنای اخلاق در حوزه پدیدار قرار دارد و تابع اصل دلیل کافی و زمان و مکان و بنابراین تابع ضرورت است و از آزادی و اختیار بهرهای ندارد. شوپنهاور بر این باور است که انسان و اراده او در مقام وجود و ذات آزاد است نه در مقام فعل؛ در حالی که به واسطه آزادی در افعال است که اختیار و مسئولیتپذیری آدمی در حوزه اخلاق اثبات میشود. بنابرین، به صرف پذیرش آزادی در مقام وجود و ذات مسئله شوپنهاور برطرف نمیشود. شوپنهاور در متافیزیک خویش بر این باور است که هر چیزی در جهان و زندگی به مثابه تعین اراده، ذیل اصل دلیل کافی و زمان و مکان قرار دارد و بالضروره عینیت مییابد. طبعا اراده انسان به عنوان بنیاد و اساس اخلاق هم میبایست ذیل اصل دلیل کافی قرار گرفته و بالضروره عینیت یابد؛ در اینصورت اساسا اخلاق شوپنهاور منتفی است، چرا که حوزه اخلاق نیازمند آزادی است و بیرونماندن از حیطه اصل دلیل کافی. او برای رفع این مانع و هموار کردن مسیر برای اخلاق با وضع اصطلاح «آزادی اراده نامتعین» که تعبیر دیگری از شیء فی نفسه است، به سراغ تفکیک پدیدار و شیء فی نفسه میرود و آزادی را به دومی نسبت میدهد؛ در حالی که اراده «انسان» به عنوان مبنای اخلاق در حوزه پدیدار قرار دارد و تابع اصل دلیل کافی و زمان و مکان و بنابراین تابع ضرورت است و از آزادی و اختیار بهرهای ندارد. شوپنهاور بر این باور است که انسان و اراده او در مقام وجود و ذات آزاد است نه در مقام فعل؛ در حالی که به واسطه آزادی در افعال است که اختیار و مسئولیتپذیری آدمی در حوزه اخلاق اثبات میشود. بنابرین، به صرف پذیرش آزادی در مقام وجود و ذات مسئله شوپنهاور برطرف نمیشود.
Schopenhauer believes In his metaphsics that everything in the world as determined by the
will,under the principle of sufficient reason and the time and the place, and necessarily
become objective. Naturally, the human will as the moral foundation should follow the
principle of sufficient reason and objectivity will necessarily, In this case, the fundamental
moral Schopenhauer is excluded because the ethics need to freedom and stay out of the
realm of the principle of sufficient reason.
He goes to side separation nomen and phenomen that resolve this obstacle with establish term
Liberum arbitrium indiffentiae and attribute liberty to nomen; while human will as the base
of morality located in realm phenomen and under the principle of sufficient reason and the
time and the place. Therefore followes of necessity and is not free.
Other subject is that Schopenhauer believes that human will is freedom capacity being and
substance not capacity act; while liberum arbitrium prove in morality realm through freedom
in acts. Therefore Schopenhauer problem doesnchr(chr(chr('39')39chr('39'))39chr(chr('39')39chr('39')))t solve with mere accept freedom capacity
being and substance.
خلاصه ماشینی:
از آنجا که میدانیم ضرورت کاملاً با نتیجة ناشی از زمینهای معین یکی است و اینها مفاهیم قابل معاوضهاند، همة آنچه به پدیدار تعلق میگیرد به عبارت دیگر، تمامی آنچه عین است برای ذهنی که به عنوان یک فرد میشناسد، از یک طرف زمینه یا دلیل است و از سویی دیگر نتیجه، و در این حالت دوم با ضرورت مطلق تعیین میشود؛ لذا از هیچ جهت نمیتواند چیزی جز آنچه هست باشد.
مفهوم سلبی اختیار و زیرمجموعههای آن بنابر آنچه شوپنهاور در این نوشتهها نشان میدهد، انسان و ارادة او به عنوان یک رکن از طبیعت تابع اصل دلیل کافی و ضرورت ناشی از آن است و اختیاری در کار نیست که بتوان آن را در بستر اخلاق و بنیاد و اساس آن قرارداد.
انسان هنگامی از لحاظ عقلانی آزاد است که عقل و به عبارتی نیروی شناخت او در مقام عامل محرک بر اراده که جوهر اصلی انسان است، تاثیر بگذارد، عملکردهای آن را محقق سازد و ذاتاً انگیزههایی را بهطور واقعی و همانگونه که در دنیای خارج وجود دارد، به اراده برای انتخاب عرضه کند؛ سپس اراده میتواند مطابق با ماهیت و طبیعت خود، یعنی مطابق با شخصیت فرد، بدون مانع و رادع تصمیم بگیرد و طبق ذات خود عمل کند.
چنانچه ملاحظه میشود این اصطلاح تعبیر دیگری از شیء فینفسه است که نمیتواند مشکل شوپنهاور را حل کند؛ چرا که برای موجودیت اخلاق و انجام عمل اخلاقی باید ارادة معین فلان شخص خاص در فلان زمان و مکان خاص آزاد باشد و نه ارادة نامعین که به واسطة آزادی آن نمیشود نتیجه گرفت که ارادة فلان شخص هم آزاد است.