خلاصه ماشینی:
"در سوگ بهار پرپر شده،حسن منتظر قائم،که زخم عمیق داغی همیشه را در دلهایمان به یادگار گذاشت مرگ دریا محمد رضا عبدالملکیان چه ساده بود و صمیمی چقدر وسعت داشت و ریشههای صبور کویر با او بود برای معنی باران مدام ابری بود و روی روشنی آب زندگی میکرد تمام پاکی خورشید در نگاهش بود و معنی تپش آفتاب با او بود و با اشارت او شعر زندگی مییافت همیشه روشن بود و با زلالی باران به ابر میپیوست هر آنچه داغ کویری داشت به بارش نفسش از گیاه پر میشد شعور و شعر حریم وسیع او بودند و او نشانهء میلاد مهربانی بود و اهل عاطفه بود ستاره میبخشید و غیر نور نمیدانست چه آهوان نجیبی به چشمهایش بود که قلب عاشق انسان را به سرزمین سرود و سپیدهها میبرد و عطر نورس کوهستان همیشه در نفس گرم او شناور بود برای گفتن دوست همیشه فرصت داشت پر از تلاوت آیات آسمانی بود و راه سبز خدا را چه خوب میفهمید صنوبران صبور قیام قامت او بودند ستارگان سرود در آسمان کلامش عبور میکردند و چشم دل میدید پرندگان صداقت کبوتران سپید همیشه با نفس او ظهور میکردند چه ساده بود و صمیمی چقدر وسعت داشت و بیکرانهتر از بیکران دریا بود و پشت روشنی باغ و باور باران همیشه پیدا بود."