خلاصه ماشینی:
"در خلال اشعار و کلمات او بهطور صریح یا ایهام عدم رضا و شکایتی از مکاره و آلام(که در هر زمان ندیم مردمان حساس بوده و قباییست که بر اندام اهل دل دوخته شده است)دیده نمیشود، مگر از کوتهنظری و مناقشهی بعضی از مردم چنانکه در ضمن یکی از قصاید گوید: گنجیست در دلم ز غم و رنج مهر و ماه زین بس عجب مدار که پیچم به خود چو مار دستی به خوان دهر نیالوده چون مگس شد تار عنکبوت مرا دور روزگار ای هوش دیگر آهن سردم به سر مکوب ای فکر دیگر از رگ اندیشه خون مبار ای چشمهی مداد من از غصه قیر شو ای خامهی نزار من از غم چو نی بزار در بوستان دهر رخ انبساط نیست تا غنچه تنگدل بود و لاله داغدار ای کاش مام دهر ز زادن شدی عقیم تا این جنین ز باب نماندی به یادگار تنگ است این سرا به سرآ ای زمان عمر سیرم ز جان شتاب کن ای مرگ ناگذار نیز از رنجشهای طاقتفرسای درونی(از ناسازگاری محیط)در تخلص یکی از غزلها بدین مضمون ابراز دلتنگی مینماید: دلم از خطهی تبریز به زنهار آمد «نیرا»خیمهی ما بین که به ویرانه زدند آری!این جهان پر شر و نیرنگ به مانندگان نیر زندانی تنگ است که زندگی در آن را تنها نزدیکی و تانس دانشمندان با یکدیگر امکانپذیر یا آسان مینماید."