خلاصه ماشینی:
"اصلن همینجا به شوور خوب برات سراغ دارم مثه سام نریمان!صب تا شب تو دواخونش حکومت میکنه و از شیر الاغ تا پشکل (به تصویرصفحه مراجعه شود) ماچولاغ بدست مردوم میرسونه و نه توکارش نیس،شبام اونقده دس پر میاد خونه که با عقبش درو میبنده،خلقشم که نگو عینهو فردین جوونمرده،اگه مال بابات اندازه قارونم باشه،محل سگ بش نمیدازه، با یه نصفه دیزیم آوازی ایرجو چه میزنه-البته اولش سخته،میگه؛ خونه بابانون و انجیل،خونه شوور چوبور زنجیل-عوضش این داماد بیسوچار عیاره،خلاصش تا اینجام که تک و دو کردی تذکره بگیری نقلی نیس- جا به یک نعبدو،جابه جاک نستعین-خونه پرش یه زیارت میریم، ایمانت تازه میشه»در این زمان به مقابل پیشخوان رسیده بودند و پسر (به تصویرصفحه مراجعه شود) جوان مدارکشان را به افسر مسئول تحویل داد و او بعد از بررسی آنها و شناسنامهشان پرسید«زن و شوهر هستید؟»2دختر نگاه خندان خود را از کشور خانم به افسر انداخت و گفت«بله!چطور مگه؟»افسر گفت«میخاید تو پاس شوهرتونم باشید؟»پسر که خنده حالتی لقوهای به اندامش میداد،نگاهش را به کشور خانم دوخت و خطاب به افسر گفت:«بله!حتما خواهش میکنم» کشور خانم گوئی با یک پدیده غیر طبیعی مواجه شده،بهت زده به آنها نگاه میکرد و در دل حسرت میخورد،و در ذهنش با خود واگویه کرد که«خدایا شکرت!ولی این چه رسمشه؟ آخه ببین چطور این سیب سرخ نصیب یه دست چولاغ شده،پسره بنگیه نالوتی از بسکه به دختره چرس و حشیش داده و کشیدن،از زور خنده حلقشون پشته رو شد،یه همچه دختر ننه بابا پولداری با این قد و بالای خوشگل بدرد بچم خداداد میخورد،تا با یه سیلی آبدارش اونو سرابرا کنه-از اون سیلییای او شبی که،مملی شیتیل بچمو گول زده بود و بهش نجسی خورونده بود وختی اومد خونه فهمید حاج یعقوب ازم خاسگاری کرده و منم راضیم،زیر گوشم خابوند-خدا منو بکشه چقدر نفرینش کردم،خب آخه تا یه هفته تو گوشم ناقاره و شیپور ناصری میزدن!"