خلاصه ماشینی:
"آبا راجع به این در نامهای به خانه پدریاش در نیوانگلند نوشته بود که محل زندگی آنها بهشتی کوچک است.
آنها مدت دو سال در این خانه امن و راحت که بیشباهت به خانههای مزارع نبود،زندگی کرده بودند و برانسون نیز در همین مکان تدریس خود را ادامه داده بود.
آبا فهمیده بود که این عشق حقیقیست و عشق سایرین تنها تقلید پوچی است از عشق راستین-او برانسون را درک میکرد و دانسته بود که برانسون به کسی نیازمند است که درحالیکه او ایدههایش را پیش میبرد، از او مراقبت کند.
آبا با میل و رغبت پذیرفت که همان شخصی باشد که برانسون نیاز داشت و همچنان به این نقش ادامه داد تا زمانی که به لوییزا آموخت جای او را بگیرد و از پدر مراقبت کند."