خلاصه ماشینی:
"»اما به آن سادگیها هم نبود؛درست سه ساعت طول کشید که نور خورشید موازی با مسیر دکمهء حساس به نور شود و درست در آخرین لحظهای که پونیک داشت ناامید میشد،در باز شد؛پانوک و پونیک و آلین چنان هیجانزده بودند که میخواستند خودشان را به بیرون از اتاق پرتاب کنند و فریاد بزنند،اماباید صبر میکردند که همهچیز با فکر پیش برود؛مدتی بعد آنها هر سه در راهروی اصلی بودند،پونیک در حالی که به همراه برادر و پدرش پاورچین پاورچین حرکت میکرد به آرامی گفت:«خیلی عجیب است،آنها درها را به اندازهء ما ساختهاند این میتواند نشان دهندهء یک حقیقت دردناک باشد.
»پونیک سرش را تکان داد و گفت:«پس کار آنقدرها هم که ما فکر میکردیم راحت نیست؛حالا شما میگویید ما حملهمان را از کجا شروع کنیم پدر؟»آلین کمی فکر کرد و نگاهی مجدد به همهء دستگاهها انداخت و گفت:«خدای من چه نورهای عجیب و غریبی دارند،اصلا به نظر طبیعی نمیآیند؛با این همه ما باید کارمان را شروع کنیم،آنها حتی ممکن است در این فرصت متوجه فرار ما شده باشند."