خلاصه ماشینی:
"من از تمام کوچههای دل خبر دارم چشمت سپید،ای آسمان!شاید نمیدانی من کنج چشمانت عزیزی در سفر دارم انگشتهای زخمیات حتی خبر دارند زخمی که از آوازهای صد تبر دارم تنها نمیمانم بیا یک شب تماشا کن!
من با نگاهت ماندهام یک همسفر دارم سمیه فلاحتگر دلم خوش بود تو که تمام غزلهای کال را چیدی بگو دوباره برایم چه خواب میدیدی؟!
بگو زمین و زمان عرصه حکومت توست چرا اسیر هجوم سکوت تردیدی؟ تو ابر هم که نباشی شبیه بارانی که در حضور گل سرخ،عشق باریدی و در صلابت یلدای دیر سال دلم حضور روشن و بیادعای خورشیدی چنان به ثانیههای حضور دلگرمم که سردسیر دلم را تو هم نفهمیدی دلم به چند غزل سبز و سادهام خوش بود که تو تمام غزلهای کال را چیدی (به تصویرصفحه مراجعه شود)"