خلاصه ماشینی:
"گفتم:اگر مثل زری چندسال پشت هم کلاس زبان میرفتم،تا حالا حتما کسی شده بودم.
گفتم:اگر نیامد چی؟ هنوز هفته تمام نشده بود که آمد.
گفتم:بگو برای چی اومدی؟ -دلم تنگ شده بود.
چشمهای شوهرم برق زد و نیشخند یک طرف صورتش را توی هم جمع کرد.
داد کشیدم: -این خیلی بزرگ بود.
قبل از اینکه با شوهرم حرفمان بشود،هر روز جلو پنجره میایستادم زری که میآمد نگاهش میکردم.
از اتاق که بیرون آمدم،هنوز چند پله پایین نرفته بودم که صدایم کرد.
رگهای پیشانی شوهرم بیرون زده بود.
گفت: -کار خودت را کردی؟ نزدیک بود توی پلهها زمین بخورم.
خیال میکردم شوهرم از پشت پنجره نگاهم میکند،یا حالاست که در را باز کند و صدایم بزند.
موهای طلاییش از زیر روسری ریخته بود بیرون.
آن شب به شوهرم گفتم: -اگر کسی فقط یک جلسه بره کلاس میشه پولشو پس بگیره؟ پتو را روی سرش کشید."