خلاصه ماشینی:
"به دانشگاه بودم سخت ساعی ولی البته غیر انتفاعی بنابراین دلیلش هست کافی نباید بیش از این مهمل ببافی!» بگفت:«اما منم فرهاد عشق» بگفت:«از غصهاش باید کنی دق!» (به تصویرصفحه مراجعه شود) عالیه ثقفی رازونیاز 1l عاشقی دلخسته با سوز و گداز گفت:«ای نازک بدن از بهر تو خاروش در دامنت آویختم نیز در سقف کبود آسمان آن ستاره هدیه شبهای تو دیدهام در باغ،سروی دلنشین قامتش چون قد رعنایت بلند آبی دریا به شهر آوردهام گفتهام بر روی مهرویم بتاب ای عزیز دل همه عالم فدات جسم و جان و روح و دل تسلیم تو 2lداشت با معشوقهاش راز ونیاز من گل آوردم که باشد قدر تو خار بودم،گل پایت ریختم یک ستاره کردهام آنجا نشان برق آن یادآور لبهای تو تا شود با قد سروت همنشین زلف او مانند گیسویت کمند نذر ناز چشمهایت کردهام روز یا شب آفتاب و ماهتاب یک جهان گل هدیه آوردم برات از زمین تا آسمان،تقدیم تو» 3lدختر از این حرفها رنجیده شد آه سردی برکشید و رو به یار جای این مجموعه دور و دراز عشق یعنی صبح استخر و سونا تخمه و چیپس و پفک خشخش کنان پوشش تیشرت و جین و تاپها توی بنزی،مشکی و براق و ناز از مغازهای تجریش و ونک عشق یعنی خرج،یعنی پول،پول خرج من کن تا که من زیبا شوم گر شما پول و پله داری که هیچ 4lشکوه در چشمان مستش دیده شد گفت:«رو رو،هدیهای بهتر بیار از برایم خانهای خوشگل بساز عصرها پارک و تئاتر و سینما سر صدا یا سلب آرامش کنان قهوه خوردن توی کافی شاپها تاب خوردن در خیابانی دراز از برای من بخر اجناس تک هدیهء مفتی نمیگردد قبول دختری طناز و مد بالا شوم ور نه دیگر بر پروپایم مپیچ»"