چکیده:
مسئلة شناخت یکی از مسائل مهمی است که فیسلوفان بر آن بودهاند تا با مواجهه به جهان واقعیت بیرون فرایند شناسایی و تعامل آن را با ذهن یا سوژة اندیشنده دریابند. در این فرایند آنچه مقدم بر شناخت است، مسئلة هستیشناختی واقعیت موجود است و تعامل سوژة اندیشنده با جهان بیرون. از آنجا که فیلسوفان میان شناخت و واقعیت فاصله انداخته و ذهن را ابزار و رسانهای به منظور دستیابی به حقیقت و واقعیت در نظر گرفتهاند، هگل ضمن انتقادات جدی بر این نگرشها بر آن بوده تا از شناخت به مثابة علم، به تعریفی نوین از آن دست یابد. از این رو، او را باید پیشگام طرح پدیدارشناسی در حوزة تفکرات فلسفی دانست. در پدیدارشناسی او پرسمان فرایند شناخت انسانی با کل تفکر فلسفی در طول تاریخ همسان انگاشته میشود.در این نوشتار، نویسندگان بر آن بودهاند تا نشان دهند هگل چگونه با رد دوپارهساختن واقعیت موجود از سوی کانت به دو حوزة پدیداری و ناپدیداری، امکانی را فراهم میسازد که فاهمه دوباره بتواند به وسعت و گسترش خود آگاه شده و با عزیمت از آگاهی از پدیدارهای جزئی بهسوی صور عالیتر هستی و در نهایت رویارویی با امر نامتناهی و مطلق دست یابد.
The issue of cognition is one of the important issues that philosophers attempted to find out its process of identifying and interacting with the mind or subject of thought by facing the outside world. In this process, what precede cognition are the ontological problem of the existing reality and the interaction of the thinking subject with the outside world. Since philosophers have distanced between cognition and reality and considered minds as tools and media for the attainment of truth and reality, Hegel has been critical of these attitudes in order to redefine cognition as science. Therefore, he should be considered the pioneer of the phenomenological project in the field of philosophical thought. In his phenomenology, the question of the process of human cognition is simulated with the whole of philosophical thought throughout history. In this essay, the authors attempt to show how Hegel enables the transition from the stage of natural consciousness to the attainment of absolute cognition by rejecting Kant's existing reality into two areas of phenomenal and invariant.
خلاصه ماشینی:
در این نوشتار، نویسندگان بر آن بوده اند تا نشان دهند هگل چگونـه بـا رد دوپـاره سـاختن واقعیـت موجود از سوی کانت به دو حوزة پدیداری و ناپدیداری ، امکانی را فراهم می سازد که فاهمه دوباره بتواند به وسعت و گسترش خود آگاه شده و با عزیمت از آگاهی از پدیدارهای جزئی بـه سـوی صـور عـالی تـر هستی و در نهایت رویارویی با امر نامتناهی و مطلق دست یابد.
در ایـن مرحلـه است که علم خود را در هستی پدیدار می سازد اما پدیدار ساختن علم در این مرحله نه به معنای آشکارشدگی تام و تمام و یا آنچه که هگل خود از آن به بسط و تنـاوردگی ٨ نـام می برد، بلکه این آشکار شدن و برآمدن باید آغاز پرداختن و توصیف این پدیدارشناسی به صورت منزل گاه های متعددی در نظر گرفته شود که از مسیر آگاهی طبیعی می آغازد.
از این رو فرایند پدیدارشناسی ، همانا علـم است و لذا تدقیق نظر در مضمون و محتوای آن این نکته مهم را آشکار می سازد که این علم همانا علم تجربه آگاهی از مرحله آگاهی روزمره و طبیعی تا دسـت یـابی بـه علـم و شناخت مطلق خواهد بود (هگل ، ١٣٨٧ :٢١٠).