خلاصه ماشینی:
"(2) به تجدید بر ما میگذرد، چونان کاهل تیغی که ز نگارش تکرار سرخ بن سبزی نیست آنگاه که دنیای دستهای کوچکت معنویت گشایش تیغهء آختهء خواهشیست و از طلب بیتکیهگاهیهای توست که عجز خویش را باور میکنم روزی در چشمهایم سبز خواهی شد تناوری از آن دست که تیغ پدر را برگیری افشین سر فراز در عرصهء تابش با عشق رخش سپیده گل کرد اندیشهء اشک دیده گل کرد در خلوت دل جنون برآشفت هر مژدهء نو رسیده گل کرد در عرصهء بیکران تابش صد شمع به خون تپیده گل کرد در ولولهء بلوغ آواز فریاد گلو بریده گل کرد دلتنگی شعلهزای بلبل آشوب قفس کشیده گل کرد در گوش ستاره گفت مهتاب: خورشید نظر دمیده گل کرد هر قطرهء داغ اشک«ساجد» در شط شرر چکیده گل کرد بندر بوشهر-سید محمد هاشمی فرد(ساجد) (به تصویر صفحه مراجعه شود) شعر اول من آن مهتابی بلندم فرا سوی همهء خانههای -به گل نشسته که میتوان، بر پیشانیام نشست و تماشا کرد درو گرانی را که خوشههای در هم ظلمت را میدروند تا در انبارهای آفتابیشان بینبارند زنان بیپناهی نشسته بر خاکروبهها کنار گندابی زالوها را میرانند تا ظروف زنگاریشان را بشویند کودکانی برهنه ساق تکه نانی در مشت ناخن بر جراحت گونه -مینالند من آن مهتابی بلندم میتوان بر پیشانیام نشست و تماشا کرد و من چنان نشستهام سر فراز که آفتاب بر زبانم میتابد و ماه با وقار بر کاکل بلندم."