چکیده:
تضاد به معنای تزاحم و ناسازگاری، همواره نظر بشر را به خود معطوف داشته و با این سؤال مواجه کرده که چرا به نحوی جنگ و ستیز و حتی اختلافات متعدد در میان اجزای عالم مشاهده میشود.
مقاله حاضر در صدد بررسی تطبیقی این مسئله از دیدگاه دو فیلسوف شرق و غرب، ملاصدرای شیرازی و گئورک ویلهلم فریدریش هگل و بیان تشابهات و تفاوتهای دیدگاه این دو است. این مهم با توجه به مبانی فکری، نظری و فلسفی آنها تبیین شده است. به گونهای که صدرالمتألهین تضادها و تزاحمات را ناشی از کثرت میداند؛ زیرا هر جا کثرت وجود دارد، گریزی از تضاد نیست. او تضاد را لازمه عالم امکان و دارای وحدت تشکیکی دانسته که در عالم ماده به حداکثر خود میرسد و پس از آن، عالم مثال و عقول قرار دارد که در آن تضادها به دلیل شدت مرتبه وجودی به حداقل رسیده و به صورت تفاوت جلوه مینماید. هگل با بیان اصل تضاد به عنوان مهمترین اصل از اصول دیالکتیک، آن را به عنوان امری درون ذات اشیاء میداند که در جریان حرکت دیالکتیکی صورت میگیرد و نشانهای از بالقوگی در ظهور اندیشه مطلق تصور کرده که با حرکت از مقولات نازلتر به سوی مثال مطلق در جریان است و از این سیر دیالکتیکی به تضاد تعبیر کرده است.
Conflict, meaning disturbance and incompatibility, has always attracted the attention of human beings and they have faced the question of why there is some kind of war and conflict and even numerous differences between the parts (components) of the universe. The present article seeks to make a comparative study of this issue from the perspective of two philosophers of East and West, Mulla Sadra Shirazi and Georg Wilhelm Friedrich Hegel and to express the similarities and differences between their views. This is explained by their intellectual, theoretical and philosophical foundations. In such a way that Sadr al-Muta'allehin considers contradictions and conflicts to be due to multiplicity; because wherever there is multiplicity, there is no escape from contradiction. He considered contradiction as a necessity of the world of possibility and has a graded unity that reaches its maximum in the material world, and then there is the realm of archetypes (archetypal realm, mundus imaginalis, world of archetypal images) and intellects, in which contradictions are minimized due to the intensity of ontological status and appear as differences. Hegel considers it as something in the nature of objects that takes place during the dialectical movement by stating the principle of contradiction as the most important principle of dialectical principles and imagines it as something in the nature of things that takes place in the course of dialectical motion, and a sign of the potential for the emergence of absolute thought, which is thought to move by moving from lower categories to the absolute image and has interpreted this as a dialectical course of contradiction.
خلاصه ماشینی:
ملاصدرا در مورد ملائکه نیز قائل به اصناف و اقسام است (صدرالدین شیرازی، 1386: 547) و از آنجا که تضاد، فرع و مبتنی بر کثرت و تعدد است، کل عالم امکان، مشمول اصل تضاد است؛ لیکن حداقل این تضادها در عالم عقول و مجردات است که به صورت تفاوت و اختلاف جلوهگری میکند.
4. اصل تضاد و منشأ آن از دیدگاه صدرا از نظر صدرالمتألهین، منشأ تضاد، نقصان وجودی یا عدم است؛ زیرا هستی در مراتب نزول خود با نیستی توأم میشود که این توأم شدن با نیستی لازمه معلولیت است و لازمه هر معلولیتی، نقصان است و نقصان، همان راه یافتن عدم است که با نزول بیشتر سرانجام به عالم ماده میرسد.
لیکن نظر صائب و مختار صدرالحکما در مورد حیطه اصل تضاد، مشتمل بر کلیه عوالم امکان اعم از عقلی، مثالی و مادی است؛ زیرا او به کثرت در عالم مثال و عقول قائل است و مراتب تشکیکی وجود را مطرح میکند و کثرت را منشأ تضاد میداند و معتقد به تطابق عوالم است و تشکیک و مراتب وجودی شامل همه وجودات مادی و غیر مادی میشود، یعنی اختلاف در ذوات آنهاست: «وحاصل الکلام کما نشرنا إلیه أنّ للوجود حقائق المختلف لذواتها وقد یختلف أیضًا بعوارض مع اتّفاق المعروضات فی حقیقتها الأصلیّة».
نوع دیگر تضاد از دیدگاه هگل، تضاد در طبیعت و پدیدههای مادی است و برای اثبات این نظر خود از مسئله حرکت کمک میگیرد؛ زیرا حرکت و تغییر را ترکیب وجود با عدم در طبیعت قلمداد میکند که تناقض و تضاد میان هستی و نیستی در مقوله سومی به نام صیرورت که جامع آن دو مقوله اول است، رفع میگردد (استیس، 1372: 1/125).