چکیده:
هرچند سیاست کنترل تسلیحات آمریکا پس از 11 سپتامبر در دولتهای بوش، اوباما و ترامپ از منظر نظریههای مختلف بررسی شده، اما خلأ بررسی مقایسهای مبتنی بر چارچوب نظری مشترک در مشهود است. پرسش اصلی این مقاله عبارت از این است که وجوه اشتراک و افتراق سیاست کنترل تسلیحات آمریکا در دورههای بوش، اوباما و ترامپ کدامند؟ بر اساس فرضیه مقاله، جهتگیری کنترل تسلیحات در سیاست خارجی آمریکا در دوره بوش در قالب «سیاست فراکنترل تسلیحات»، در سالهای زمامداری اوباما، در چارچوب «سیاست کنترل تسلیحات برونبوم» و در دوران ترامپ «سیاست ناکنترل تسلیحات» بوده است. سیاست فراکنترل تسلیحات باعث اتخاذ اقداماتی فراتر از اقدامات معمول کنترل تسلیحات؛ سیاست کنترل تسلیحات برونبوم منجر به تأکید بر رژیمهای بینالمللی؛ و سیاست ناکنترل تسلیحات باعث اتخاذ اقداماتی در راستای کاهش هزینهها شد. در این مقاله، از نظریه رفتار موازنهای «راندال شوئلر» به عنوان یکی از اندیشمندان نظریه رئالیسم نوکلاسیک بهره گرفته شده و روش پژوهش نیز مقایسهای است.
Although the post-9/11 US arms control policy in the Bush, Obama, and Trump administrations has been viewed from different perspectives, a comparison gap based on a common theoretical framework is evident. The main question of this article is what are the commonalities and differences between the US arms control policy during the Bush, Obama and Trump eras? According to the article hypothesis, the direction of arms control in US foreign policy during the Bush era was in the form of "post-arms control policy", during the Obama administration, within the framework of "off-shore balance arms control policy" and during the Trump era, "no-arms control policy". The post-arms control policy leads to measures beyond the usual arms control measures; off-shore balance arms control policy have led to an emphasis on international regimes; And t no-arms control policy led to measures to reduce costs. In this article, the theory of balanced behavior of "Randall Schuler" as one of the thinkers of the theory of neoclassical realism is used and the research method is comparative.
خلاصه ماشینی:
Missile Technology Control Regime (MTCR) 152 فصلنامه مطالعات راهبردي، شماره ٩٢ پاييز ١٤٠٠ در اين ميان ، سياست کنترل تسليحات آمريکا به عنوان نتيجه راهبرد سياسـت خـارجي ايـن کشور با تمرکز بر جهان سـوم و تهديـدهاي نـوين حاصـل از آن بـه ويـژه از زاويـه گسـترش سلاح هاي کشتار جمعي و اعمال سياست هاي کنترل صـدور فناوريهـاي پيشـرفته در عرصـه شمال –جنوب به بخش قابل توجهي از اين سياست تبديل شد و با تأکيد بوش پـدر و کلينتـون بر منطقه گرايي و پيش برد دموکراسي، مقدمات ورود به عصـر پسـا ١١ سـپتامبر و شـکل گيري سياست منسجم در عرصه کنترل تسليحات فراهم شد.
دوره بوش ؛ به سوي سياست فراکنترل تسليحات راهبرد فراموازنه گرايي بوش ، راهبردي است که با اولويت آمريکاي برتر، فقدان تهديد نامتقارن جديد نسبت به ارزش هاي اساسي چون حفظ امنيـت شـهروندان و حفـظ ثبـات بين المللـي را مهم ترين مسئله امنيت ملـي تلقـي کـرده و درصـدد اسـت بـا ابزارهـاي واقـع گرايي قاطعانـه ، اتحادهاي هميشه جدا از هم ، بين الملل گرايي جديد و چندجانبه گرايي گزينشي و بهره گيـري از قدرت سخت و جنگ پيش دستانه به اين هدف نائل شود.
راهبرد موازنه گرايي برون بوم اوباما، راهبردي است کـه بـا اولويـت آمريکا به عنوان شريک برابر، طيف تهديدهاي متنوعي از جمله جنگ با شبکه اي مشخص يعني القاعده و وابستگان تروريستي آن ، تغييرات آب و هـوايي، اشـاعه سـلاح هاي کشـتار جمعـي، بيماري و جهانيشدن را مهم ترين مسائل امنيت ملي تلقي کرده و درصـدد اسـت بـا ابزارهـاي واقع گرايي ليبرال ، اتحادسازي، چندجانبه گرايي، ديپلماسـي بين المللـي و بهره گيـري از قـدرت هوشمند و اقدامات پيش گيرانه به اين هدف نائل شود.