خلاصه ماشینی:
"ترجمه کاظم شرکت (شهرین) قایقهای کاغذی -هر روز قایقهای کاغذیم را یکیک بر آب جویبار روان میسازم.
-با حروف سیاه و چشمگیر نام خودم و نام روستائی که در آن زندگی میکنم بر آنها مینگارم.
-امیدم آنکه در سرزمینهای ناآشنا،کسی آنها را بیابد و بداند من کیستم.
-قایقهای کوچکم را از تازه گلهای باغمان پر میکنم.
-قایقهای کوچک را بآب میسپارم و بآسمان خیره میشوم،میبینم که ابر پارهها نیز باد- بانهای سفید برافراشتهاند.
-نمیدانم کدام همبازی زیرک آسمانی آن قایقهای سفید را به بستر باد میسپارد تا از قایقهای کوچک من پیشی گیرند.
-پریرویان خواب در آنها نشسته و سبدهای انباشته از رؤیا ببازوان لطیفشان تکیه دارد.
پس گرفتهام تحویلدار آماده شد که مبلغ مندرج در چک را بپردازد پرسید -خوب چقدری میخواهی.
البته من منظورش را فهمیده بودم گفتم -پنجاه دلار اسکناس میخواهم.
بلافاصله پنجاه دلار اسکناس را تحویلم داد و دوباره پرسید -شش دلار را چه میخواهی."