خلاصه ماشینی:
"*** آری من خم میشوم پس گواه خواری جسورانهام باشید چه،خم نمیشود آفتاب مگر به قلب آسمان رسیده باشد و خم نمیشد خوشه اگر سنگین بار نباشد اما به گاه خمیدگی پنهان میکند در زهدان خاک بذرهای بقا را و انقلاب آینده را....
از پلههای پیچ پیچ گلدسته بالا رفت و پیش از آنی که سپیده در افق شهر چون امیدی آبی رنگ در ذهنهای یائسه بیدار شود نمیبند انگشتان سست را لرزان پیچیده از ریشههای کبود پیچک عمر به آواز گرم شقیقهء بیدار تکیه زد و با تمام جثهء مختصر خویش حنجره شد و در تمام حنجرهها روئید گل کرد و سبز شد مه از شانههای تاریک شهر فرو میریخت و غبار خواب از تنفس خاک بر میخاست صدای خستهء او خواب کبوتران حرم را آشفت و در فضای حجرهء سرد و پلههای گلدستهء تاریک پیچید مه در غبار رخوت خواب آمیخت اما ستارهء هیچ پنجرهای به پیشواز سحر هرگز نیفروخت ..."