خلاصه ماشینی:
"فیثاغورث9 (Pyhagorus) و هم کیشانش وابستگی فاصلههای موسیقی به نسبت طول سازهای زهی کشیده شده را کشف کردند و این کشف را به نظریهای در مورد عناصر جهان مادی تعمیم دادند(یعنی اینک آنها عدداند یا وابسته به عدد)و نظریهء مبسوط و دقیق اخلاقی و درمانی موسیقی را به وجود آوردند که برطبق نظر آنان،این نظریه میتواند هماهنگی و همسازی روح فرد را تقویت نماید یا به حالت اول برگرداند- «هارمونیا»اصطلاحی است که برای فاصلهء اولیه یعنی نتهای هشتگانهء موسیقی به کار میرود.
زیبایی از این طریق افلاطون به سؤالی میپردازد و نزدیک میشود که برای او به عنوان یک فیلسوف و متعاطی ما بعد الطبیعه(متافیزیسین)از اهمیت بسیاری برخوردار است: یعنی آیا هنر شامل و یا حامل دانش میشود؟ قبل از ورود به این سؤال،سؤال دیگری وجود دارد که باید مورد توجه وقاع شود.
اگر تراژدی پالایش و تخلیهء هیجانات و احساسات را ایجاد کند،هنوز مشکلات و مسائل دیگری در مورد تعیین آنچه ارسطو در ذهن داشته وجود دارد- برای مثال آیا منظور او از این پالایش معنایی طبی بوده است (تخلیهء هیجانات،حذف و دفع آنان به واسطهء طب روحی و روانی)یا معنایی مذهبی و تطهیری بوده است(تطهیر هیجانات،تبدیل آنها به شکل کم آزارتر).
چنانچه این برداشت درست باشد،ارسطو به هیچ وجه هیچگونه نظریهء درمانی از تراژدی ندارد بلکه او میتواند بازهم به افلاطون پاسخ دهد که از تأثیرات غیر اخلاقی تراژدی نباید هراس به خود راه داد زیرا حد اقل ظریفترین آنها چنانچه باید از نظر ساختاری قابلیت برانگیختن بیننده را به گونهای تراژیک دارا باشند،باید نوعی پیشرفت اخلاقی را نشان دهند."