خلاصه ماشینی:
"شکوفایی ندیده نوبهاران جوانی را خزان دیدم به صد حسرت دریغا!زندگانی را اگرچه همزبانی نیست در شبهای تنهایی برآ ای غم که دارم از تو چشم همزبانی را ندارم شکوه،ای دل جان سپاریهای کویش را اگر صدبارم از خاطر برد این جانفشانی را حیات جاودان خواهی به پای دوستی بنشین بدین بحر بقا دریاب عمر جاودانی را درای عمر میخواند به ملک جاودان ما را دلا زین کاروان بشنو،درای کاروانی را در آن محفل که میتابد امین چون مهر تابنده نشاید وصف کردن روی مهر آسمانی را بزرگ استاد ما دکتر امین،آن مرد وارسته که کم آرد فلک چون او جهان نکتهدانی را به کان اهل دانش تا بریزد جرعهی معنی به روی خویش عمری بسته باب کامرانی را «امین»از تو سزد«مشکان»بیاموزد سخن دانی که دیده از تو در ملک سخن لطف معانی را خورشید جهانآرا قصیدهیی در پاسخ قصیدهی غرای استاد مشفق کاشانی ای تو خورشید جهان آرای من روشن از ماه رخت شبهای من شب همه شب در غم هجران تو اشک بارد،چشم خون پالای من سینه مالامال مهر روی توست ای گرامی یار خوش سیمای من سخت میدانم که نبود جز تو کس چارهساز درد جانفرسای من گر تو ننوازی دل بشکسته را بر فلک بر میشود غوغای من تا پذیرای بیانت شد دلم گشت روشن دیدهی بینای من من کجا؟!قدر ید و بیضا کجا؟!"