خلاصه ماشینی:
"مثل نعشی که درون تابوت میافتد،به داخل اتومبیل خود افتادم ولی بیدرنگ در زیر بار آن چرخ چرخنده، همچون تیغهء گیوتینی روی شکم قرار گرفته بود و تهدیدم میکرد،دوباره زنده شدم.
«بیایید این پوستهء وحشتناک فرزانگی را از هم بدریم و خود را مثل میوههای کاملا رسیده در دهان باز و گشاد باد رها کنیم!خود را بهطور کامل به دست ناشناختهها بسپاریم،نه از روی نومیدی و یاس که فقط برای دوباره ساختن دیوارهای ضخیم محال!» هنوز جملاتم را تمام نکرده بودم که مجبور شدم دور بزنم تا از سگ دیوانهای که سعی میکرد عقب ماشین را گاز بگیرد،دور شوم و ناگهان دو موتور سوار را دیدم که با مشتهای گره کرده به سویم میآیند و با خشونت میغرند و مخالفت خود را نشان میدهند.
و به این ترتیب با صورتهایی پوشیده از گل و لای کارخانه-که لایهای از ضایعات فلزی،دانههای ریز عرق،و دودهء آسمان روی آن را گرفته بود-و دستهایمان بر اثر گیرکردن به طناب،کبود و سیاه شده بود،بی هیچ ترس و واهمهای،اهداف عالی خود را به همهء موجودات«زندهء»کرهء خاک اعلام کردیم.
آیا میخواهید بهترین تواناییهای خود را صرف پرستش بازماندههای بیهوده و ابدی گذشتگان کنید، و تا سرحد مرگ خسته و کوفته،شکست خورده و از پا در افتاده شوید؟ در حقیقت باید به شما بگویم که بازدیدهای روزانه از موزهها،کتابخانهها و فرهنگستانها(گورستان عملیات پوچ و بی ثمر،شوالیههای رؤیاهای صلیبی، بایگانی آغازهای نافرجام!)همگی برای هنرمند (به تصویر صفحه مراجعه شود) همانقدر آسیب رسانند و مضر هستند که نظارت مداوم والدین بر جوانان پراستعداد با آرزوها و خواستههای جاهطلبانه."