خلاصه ماشینی:
شب وصل یک امشبی که در آغوش ماه تابانم ز هر چه در دو جهان است روی گردانم بگیر دامن خورشید را دمی ای صبح که مه نهاده سر خویش را به دامانم هزار ساغر آب حیات خوردم از آن لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم خدای را که چه سری نهفته اندر عشق که یار در بر من خفته،من پریشانم ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق که همچو مرغ سحرگاه،من غزلخوانم هزار سال اگر بگذرد از این شب وصل ز داستان لطیفش،هزار دستانم مخوان حدیث شب وصل خویش را،«هندی» که بیمناک ز چشم بد حسودانم (امام خمینی«ره») (به تصویر صفحه مراجعه شود) جان جهان بتو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا عاشق روی توام ای گل بیمثل و مثال بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور،ولی چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا پرده از روی بینداز بجان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا گر نباشی برم ای پردگی هر جایی ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا مده از جنت و از حور و قصورم خبری جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا (امام خمینی«ره») آن سان که تو رفتی آوای نوحه شیطان چون در مغارههای عمق زمین پیچید دانستم که وقت آمدن توست.
* وقتی که آمدی درخت در سجده بود و خاک در قنوت وقتی که آمدی پایت برهنه بود و برق آتش درخت انا الحق را هنوز در چشم داشتی.