خلاصه ماشینی:
"درحالیکه به کوچه آمدهام پس پنجرهء اتاق صاحبخانه میروم و میپرسم: -«امروز کسی را ندیدی که دنبالم آمدهباشد؟» صدای صاحبخانه از آن طرف کشیده و خشدار شنیده میشود: -«نـ...
سیل نامههاست که هر روز به دفتر نشریه میرسد.
یقهء کتم را بالا میزنم و کلاهم را تا روی پیشانی پایین میکشم.
حتما عقربه کوچک ساعت (به تصویر صفحه مراجعه شود) تو را من چشم در راهم (به تصویر صفحه مراجعه شود)محمود مهدوی «اردبیل» روی عدد پنج و عقربهء بزرگ روی عدد دوازده ایستاده است.
صبحدم است که به دفتر نشریه برمیگردم نامهها را کف اتاق میپراکنم و روی آنها دراز میکشم.
گرچه از همهشان عقم میگیرد ولی خبر میرسد که هر هفته فروش مجله بیشتر میشود.
-«تو آن مریم سابق نیستی!» ولی او هر لحظه به من نزدیکتر میشود و من با حیرت میبینم که روی آب راه میرود.
دست دراز میکنم اما پیش از آنکه بتوانم دستش را بگیرم در آب فرو میرود."