خلاصه ماشینی:
"اما وقتی دختر صورت بسیار زشت ماهیگیر را دید عشقش از میان رفت و دست رد بر سینه او زد.
وقتی زمان صرف چای فرارسید،و مای نونگ فنجانش را برداشت که چای بنوشد،تصویر ماهیگیر در آن ظاهر شد و بار دیگر آواز او به گوشش آمد.
کشتی در کنارهء رودخانه توقف کرد،چون شاهزاده خانم تین دونگ ( )هوس کرد که در ساحل آبتنی کند.
ملازمانش چادری در امتداد ساحل برپا کردند،و چون همه ابتنی میکردند،آبها را روی شنها میریختند و این کار سبب آشکار شدن بدن مرد جوان از زیر شنها شد.
سؤال آنها این بود که چگونه میتوانیم پولی به دست آوریم و از این فقر و قلاکت نجات پیدا کنیم.
نخستین دیدارکننده آمد و سوار قایق شد و بعد به داخل کلبه رفت و آن کاغذ را برداشت و خواند:«هرکه اینرا بخواند و حرفی دربارهاش بگوید،ارواح پدرش را نفرین خواهند کرد.
اما بعد ناگزیر شد به جنگ برود و همسر و پسر کوچکش راترک کند."