خلاصه ماشینی:
"برافراشتگی چادر سپید و زیبای مدرسهام در میان سیاه چادرهای ایل-که عظمتی به وسعت آسمانها داشت-گویی نوری بود از زدودن ظلمت بیسوادی از چهرهی فرزندان غیرتمند عشایر،مغرور و مطمئن همچون عقابی تیزچنگ و بلندپرواز بر فرار قلههای عشیرهنشین کشور برای شکار اژدهای بیسوادی از ایل و سرزمینهایش در پرواز بودم.
وزش نسیمی دلنواز از دامن کوه،پرچم سه رنگ ایران را بر فراز چادر زیبای مدرسهام به رقص در میآورد؛گویی سربلندی و پیروزی ما را جشن میگرفت.
بچهها درس را همچون نقل و نبات میبلعیدند.
کلاس به میدان مسابقه تبدیل شده بود.
پاچهاش را جمع کرده در هوا به طنابهایش میبستیم؛در نتیجه اطراف چادر مدرسه،باز و همچون چتری سایبان بر بالای سرمان قرار داشت تا هر پدر و مادری به راحتی بتواند از سیاه چادر خود شاهد پهلوانیهای فرزندش در مدرسه باشد.
اولیای بچهها پس از فراغت از کار برای رفع خستگی دست بر طنابهای چادر در اطراف مدرسه حلقه زدند و بر رقابت درسی فرزندانشان نظاره میکردند."