چکیده:
یکی از مباحث پرمناقشۀ جامعه اسلامی در طول دوره چهارده قرنی خود، موضوع حکومت اسلامی و حق حکومت و ملاک حقانیت بوده است. از آنجایی که چنین مباحثی را نمیتوان فارغ از حکومت پیامبر اسلامN و سنت سیاسی ایشان بررسی نمود، بدینجهت بسیاری از اندیشمندان دینی و سیاسی در مباحثی چون امامت، خلافت، حکومت و...، ناگزیر از بررسی حکومت ایشان در مدینه گردیدهاند؛ اما نتوانستهاند در خصوص ماهیت شرعی یا سیاسی آن به اتفاقنظر واحد برسند. به نظر میرسد برای حل این مسئله، نخست باید به این سؤال پرداخته شود که حکومتِ شکلگرفته در مدینةالنبی بعد از هجرت، حاصل کدام یک از استلزامات سیاسی، عقلی یا مأموریت الهی بوده است؟ به طور طبیعی، حاصل بحث، هر یک از صورتهای پیشگفته شود، میتواند نقش مهمی در کارکرد سیاسی دین داشته باشد؛ زیرا بنا بر فرض سوم، دیگر نمیتوان مرجعیت سیاسی دین و شخص پیامبرN و نیز لزوم ادامه این مرجعیت را منکر گردید. ولی در فرض اول و دوم، میتوان در مرجعیت سیاسی دین و شخص پیامبرN مناقشه کرد. نگارندگان بر این باورند که حضرت رسولN حسب وظیفه شرعی، اقدام به تشکیل حکومت نموده و ضرورت عقلی و سیاسی، صرفاً مؤید دلیل قرآنی بر لزوم شرعی حکومت اسلامی بوده است و مقاله حاضر با روش تحلیلی به بررسی این موضوع میپردازد.
یمثل موضوع الحکومه الاسلامیه وحق الحکم ومعیار الحقانیه احد اکثر المباحث نقاشا فی المجتمع الاسلامی طیله اربعه عشر قرنا مضت علی عمره. ونظرا الی ان دراسه مثل هذه المباحث لا یمکن ان تکون بمعزل عن حکومه نبی الاسلام ومنهجه السیاسی، فاضطر کثیر من الباحثین فی مضمار الدین والسیاسه الی القیام بدراسات حول الحکومه النبویه فی المدینه لدی مناقشه مباحث کالامامه والخلافه والحکومه وما الی ذلک، بید انهم لم یتمکنوا من الاجماع علی الطبیعه الشرعیه او السیاسیه للحکومه النبویه. یبدو ان الاجابه عن هذا السوول تتطلب اولا الاجابه عن سوال مفاده ای دواع تمخضت عن ظهور الحکومه النبویه فی المدینه عقب الهجره، الدواعی السیاسیه او العقلیه، ام ان قیام تلک الحکومه کان مهمه الهیه؟ بطبیعه الحال اذا تبنینا ای واحده من الحالات المذکوره، فمن شانها ان تودی دورا مهما فی وظیفه الدین السیاسیه؛ لانه لو سلمنا بالفرض الثالث فلم یعد ممکنا انکار المرجعیه السیاسیه للدین والرسول الاعظم کما لا یمکن انکار ضروره استمرار تلک المرجعیه. ولکن فی الحالتین الاولی والثانیه، فیمکن الطعن فی المرجعیه السیاسیه للدین والرسول الاعظم. وذهب الباحث فی هذه المقاله التحلیلیه الی ان الرسول الاعظم قام بتشکیل الحکومه الاسلامیه بناء علی واجبه الشرعی، ولیست الضروره العقلیه او السیاسیه الا دعما وتاییدا للدلیل القرانی علی الضروره الشرعیه لقیام الحکومه الاسلامیه.
The issue of Islamic government and the right of governing and the criterion of legitimacy has been one of the most controversial topics of the Islamic society during its fourteen centuries period. Since such issues cannot be examined regardless of the rule of the Prophet of Islam (pbuh) and his political tradition, therefore, many religious and political scholars have been forced to examine his rule in Medina in issues such as Imamate, Caliphate, government, etc., but they have not been able to reach a unified consensus regarding on its religious or political nature. It seems that in order to solve this problem, first of all, the question must be answered which political, intellectual or divine mission was the result of the government formed in Madinat an-Nabi (lit. 'City of the Prophet' or 'The Prophet’s City') after hijra? Naturally, as a result of the discussion, any of the aforementioned forms can play an important role in the political functioning of religion. It is no longer possible to deny the political authority of religion and the Prophet (pbuh), as well as the necessity of continuing this authority for according to the third assumption. However, it is possible to dispute the political authority of the religion and the person of the Prophet (pbuh) in the first and second assumption. The author believes that the Prophet (pbuh) built the government according to God’s command (religious duty), and the intellectual and political necessity was merely a confirmation of the Qur'anic proof of the shariʿah (God’s law) necessity of the Islamic government, and the author examines this issue in this article by an analytical method.
خلاصه ماشینی:
به نظر میرسد برای حل این مسئله، نخست باید به این سؤال پرداخته شود که حکومتِ شکلگرفته در مدینةالنبی بعد از هجرت، حاصل کدام یک از استلزامات سیاسی، عقلی یا مأموریت الهی بوده است؟ به طور طبیعی، حاصل بحث، هر یک از صورتهای پیشگفته شود، میتواند نقش مهمی در کارکرد سیاسی دین داشته باشد؛ زیرا بنا بر فرض سوم، دیگر نمیتوان مرجعیت سیاسی دین و شخص پیامبر( و نیز لزوم ادامه این مرجعیت را منکر گردید.
به نظر میرسد برای حل این مسئله قبل از هر چیز باید به این پرسش پاسخ گفت که حکومت نبوی در مدینةالنبی، حاصل کدام یک از ضرورتهای سیاسی، عقلی یا مأموریت الهی میباشد؟ پاسخ به این پرسش، مبین سه نظریه در این مسئله است؛ یعنی برخی نقش نبوت و امامت پیامبر اسلام( را واحد دانسته و آن را جدای از مقام حکومت شمردهاند (حائری، 1994: 214).
آنچه در اینجا به خوبی خودنمایی میکند، نوع تعریف طرفداران نظریه اول از امامت است؛ یعنی برای اینکه بتوانند سیاست را تافتۀ جدابافته از دین تعریف نمایند که مربوط به امور دنیوی محض بوده و کارکرد دینی ندارد، و به تبع آن حکومت نبوی را هم فاقد مأموریت الهی معرفی کنند، ناگزیر از تعریفی خاص از امامت شدهاند؛ آنجا که میگویند: «امامت جزئی از مفهوم و ماهیت پیامبری است و مانند نبوت، یک پدیده والای معنوی و الهی است که از سوی خدا بر روی زمین جلوهگر شده است و به هیچ وجه وابسته به بیعت و انتخاب مردم نمیباشد.
ثالثاً طبق این نظر، تمام احتجاجات و مناشدات (سوگندیهها) امیرالمؤمنین( در خصوص حقانیت الهی ایشان به حکومت به دلیل انتصاب حضرت در غدیر به ولایت و امامت مسلمانان بعد از پیامبر( ، نعوذ باللّٰه نوعی عوامفریبی و به اصطلاح امروزی، تاکتیک سیاسی برای کسب قدرت بوده است.