خلاصه ماشینی:
"گلدان شب میآید صدا از خیابان شب تو میآیی از سمت پنهان شب تو میآیی و چتر روشن به دست قدم میزنی زیر باران شب تو میآیی و رودی از روشنی روان میشود روی دامان شب ببین سایههای فروخفته را رها در سکوت پریشان شب ببین غربت قهوهای رنگ من که شد تهنشین توی فنجان شب ببین درد یک عابر خسته را که له میشود زیر دندان شب در این ظلمت وحشتافزا بکار گل ماه را توی گلدان شب بیا بالهای مرا باز کن رهایم کن از بند زندان شب در این بیت آخر رسیدی بگو به پایان من یا به پایان شب موعود میآید آن مردی که با خود آسمان دارد در دستهایش دانههای کهکشان دارد او را هزاران نام شفاف و درخشان است هر بیکران روشنی از او نشان دارد خورشید،این آیینهء نورانی فردا نام بهارآیین او را بر زبان دارد بر زخمهای کهنهء ما مینهد مرهم او که نگاهی از حریر و پرنیان دارد آیینهای از مخمل و ململ به دوش اوست پیراهنی از نازکای ارغوان دارد از متن رؤیاگویان این راه پر از ابهام میآید آن مردی که با خود آسمان دارد برای آستان مقدس امام رضا(ع) ای حضور هشتمین ای ستونهای زمین،گلدستههای سربلند ای رواق زرنگار آیینههای بندبند ای مقرنسهای چوبی،گنبد زرینکله بر سر آن آستان پرشکوه بیگزند بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته چتری از بال کبوتر از حریر و از پرند دست او اینک پناه آهوان خسته است بال بگشایید از شوق آهوان در کمند!"