خلاصه ماشینی:
"سنگین فرزانه خجندی فصل شکفتن ز نور صبح مییابم طریق پاکدامانی ولی چون تیره شب دارم همانا خوی شیطانی تویی آن حاضر و ناظر که هر گام کج ما را نبودستی و میبینی،ندیدستی و میدانی من نازکتر از شبنم،به کام شب نخواهم شد فقط خورشید را شاید چنین نوشاب رضوانی ندارم روزنی تا مژدهء گرم تو را آرد تو خورشیدی و با که سورههای نور میخوانی؟ در آن فصل شکفتنها فریب باد میخورم کجایی آفتاب من در این روزان بارانی؟ اگر گویی که پنهانی،همی بینم که پیدایی و گر گویی که پیدایی همی بینم که پنهانی تو آنی که به کس نیکی کنم نزدیک میآیی و گر با دشمنی کس بکوشم،دور میمانی!
من در دیار غم،پروردهء غمم سر در کنار غم،آزردهء غمم غم سربلند شد،من پایمال غم غم دیده فال من،من دیده فال غم در جانماز غم خواندم نماز غم بودهست عمر من عمر دراز غم یک صبح بیغبار چون شعر تازهام با سورههای شعر خوانم جنازهام از ابر نوبهار بر خود کفن کنم در گوشهء افق بر خود وطن کنم میخواهم،ای خدا،از خود رها شوم در دست یک غریب یک کف دعا شوم"