خلاصه ماشینی:
"من،مهاجرانه آمدهام و بیبرگشت [چنانکه رودها] و نه کوچ گرانه به خاطر فصل [چنانکه چلچلهها،یا لکلکها] روی به آفتاب و پشت به باد چنین آمدم و در پس خود چیزی بجا ننهادم جز به خاک سپردهها و بحل کردهها و جدای از این همه از دار و ندار یک دوچرخه و یک ترازو و کمی قرص،به دورهگرد ولایتمان که روزهای میان هفته میآمد.
خاطرهء جوم* جرس میان بیابان شن که میماند نه از شتر اثری مانده نه از شتربانان و آنچه مانده حروفیست گیج و گول که بر گلوی جرس طرحی از غبار کشیده است.
مرور میکند و از میان خاطرههایش ردیفی از شتران-از شرق ردیفی از شتران-از غرب میتازد تمام روز که شنباد میوزد و صفحههای زمان را به پیش میراند به سوی شرق به سوی شیارهای بیابان که از تمام جهان تنها هر آنچه مانده همین است حروفی گیج که بر گلوی جرس طرحی از غبار کشیده است."