خلاصه ماشینی:
"شعر *حمید رضا شکار سری عکسها در عکس هیچکس حرکت نمیکند تمام جهان مشتی عکس کسی اگر این عکسها را ردیف نمیکرد تمام رودها یخ میزدند هیچ بادی نمیوزید و ما در قابهایمان زنده زنده میمردیم...
تمام جهان مشتی عکس و ما کنار وردهای خروشان در باد میدویم..
جشن فقط با یک فوت همه جا تاریک میشود صدای دستها را نمیشنوم صورتها پر از خندههای بیصداست تکه کیکی روی دستم مانده است کوه کاغذهای کادو کوه شلوار و پیراهن که هرگز نخواهم پوشید...
تنها که میشوم دنبال شمعهای خاموش سطل زباله را میکاوم و پیدا نمیکنم و فقط با یک کلید همهجا تاریک میشود...
در کویر درشتناک و وهمانگیزم هیچکس جای هیچکس را تنگ نمیکند و همه را از عشق بهگونهای،میجویم: آنچنانکه،هیچکس به رنگ هیچکس،نیست و همه به رنگ مناند."