خلاصه ماشینی:
"به احترام ناصر یراح گفتی اگر در اعماق زمین منزلگاه بجویم گفتم هم آنگاه زمین را با نارنجکی خواهم شکافت و به رهایی دستهای تو از من تمام فرشتگان عاجز خواهند شد.
در جوف آسمان کبوترم در جان دریاها ماهی در مسافتی بس دور،بس دور از من چشم چرخاندی ای ایل!
به سایهسار درختی که به خواب رفته بودم ناتوان از گفت زبانم اینک که شب خیمه زده است بر اشیا و روانم نبض قلبم را بگیر دکتر!
نگاهت کجاست؟ زخمها یا به روحاند یا بر قلبهاست نبض قلبم را بگیر که در حسرتها و اشکها مرهم از عدم میگیرند اشکها زخم زان گونههای مناند.
چرا پا بر خواب گل میگذارید؟ گلی که من کشتهام آب آن را از دجله،از فرات باز آوردهام اکنون به معجزه شباهت میبرد درست است،درست است که گلهایی یافت میشوند که موی بر سرت سپید میکنند با این همه،حساب و کتاب گلها با خداست سلام مرا،سلام مرا به اهل هوای آنان که خواهان مناند برسان!"