خلاصه ماشینی:
"بهتر آنکه ساکتی پدر جواب منکر تو با خدای تو نخوانده این حریف شعر پارسی خبر ندارد از تو و بهای تو خبر ندارد از سخاوت سخن خبر ندارد از تو و سخای تو خبر ندارد از بلاغتی که مرد و زنده شد دوباره با دعای تو خبر ندارد از فصاحتی که رفت و بازگشت باز ـ از برای تو خبر ندارد از جذام واژهها خبر ندارد از تو از شفای تو خبر ندارد از زمین تشنهای که چشمه شد به جذبة عصای تو نمیرود فراز سطح لحظهها نمیرسد به شطح ماجرای تو به انتهای هر چه میرسد ولی نمیرسد به گرد ابتدای تو به میهمانی سخن نرفته است خبر ندارد از برو بیای تو دچار های و هوی روزمردگیاست نمیرسد به فهم های های تو به صرف نور دعوت توایم و او کر است از شنیدن صلای تو عطای شعر از تو و لقای شعر سلام بر لقای تو ـ عطای تو خبر ندارد این حریف زیرکک نه از عطای تو نه از لقای تو شبی که شعر گفتن تو گل کند شبی که خالیست از تو جای تو شبی که روشناست مثل آفتاب به یمن نغمههای روشنای تو ستاره میچکد ـ یقین ـ به جای شعر از آسمان به کنج انزوای تو مرنج ـ مهربان ـ از این کنایهها زمانه نیست محرم ندای تو به نثر خام اگر تو را کنایه زد به نظم سخته کردهام ثنای تو ثنای تو ـ ثنای هستی زلال ثنای شعرهای جانفزای تو بمان و همچنان بخوان که ماندهایم در این سراچه باقی از بقای تو بمان که مهربان!"