خلاصه ماشینی:
"نویسنده رویدادهای داستان خود را در دو خانوادۀ «داوود و کوکب» و «مرضیه و شمس» طرحریزی میکند و به جای استفاده از زمان دراماتیک، حوادث زندگی شخصیتها را به همان ترتیب زمانی که در واقعیت اتفاق میافتد به نمایش میگذارد و بدین ترتیب اغلب گفتگوهای شخصیتها در حد محبت کردن آدمهای کوچه و بازار است و شباهتی به دیالوگ ندارد.
در «برخوانی آرش بهرام بیضایی»، «آرش» دیگر جنگجویی بیمانند نیست بلکه ستوربانی است که ناگزیر کمان در دست میگیرد، اما در روایت کلاسیک نویسنده حق ندارد از چهارچوب اسطوره پا فراتر نهد و طبق قواعد ارسطو تنها میتواند تحلیل تازه از شخصیتها ارائه بدهد اما باید پایبند طرح داستانی اسطوره بماند بهعنوان مثال: «سوفکل» با ارائه تحلیلی تازه از «افسانههای تبای» به بحث قدرت و انحطاط شخصیت میپردازد.
هدف خانم نویدی از آمدن به خانه مرد ثروتمند آن است که با دوست دوران کودکی خود طرح دوستی بریزد و زمینۀ ازدواج خود را با او فراهم کند او پس از ده سال موفق میشود نقشهی خود را به اجرا برساند و از خانوادۀ مرد ثروتمند انتقام بگیرد» ساختار نمایشنامه بر پایۀ طرح و توطئه شکل میگیرد اما نمایشنامهنویس نمیتواند طرح داستانی خود را به یک نمایشنامۀ منسجم تبدیل کند و در همان صحنۀ اول شخصیت، افشا میشود.
اما زبان در نمایشنامۀ مغیب جزء عناصر ساختار محسوب میشود و در راستای شخصیتپردازی و روایت داستان شکل میگیرد برای آنکه کارکرد زبان در نمایشنامه را بشناسیم ابتدا به خطوط اصلی نمایشنامه اشاره میکنیم سیکل زندگی ناخدا با حضور تازهواردی متوقف نمیشود نه کسی به دنیای او پا میگذارد و نه او از این دنیا خارج میشود تنها دیاری که ناخدا میتواند به آن پای گذارد سرزمین مردگان و دیار افسانهها است."