خلاصه ماشینی:
"استریندبرگ چه میخواست که آرام نگرفت؟ این سؤال درشتی است اما او که سرسپرده به جنون بود و از آرام فرسایشگاهی به آرام فرسایشگاهی و از غنودن در آغوش زنی به استغاثه در جوف و جنب و جوار زنی دیگر غلتید.
اما راستی کدام حریم؟ او همه را در این حریم محرم کرده بس که جزئیاتش را به رشته تحریر کشیده و باز بس نکرده و آن کنجهای سنکنج دنجش را هم به صحنه کشیده» مجموعه عظیم آثار او مشتمل بر 58 نمایشنامه، در تمام گونههای نمایشی است.
مطالعه زیاد کرد همه فنون شناختهشده را آموخت و حتی فنون جدیدی نیز ابداع کرد اما مواد اولیهای که او بر روی آن کار میکرد بهراحتی شناخته میشد: این داستان «خود» استریندبرگ بود به من درامنویس همیشه مثل قبل.
اما آیا پاریسیها شهر و زندگی خود را پس پشت پسله و پستوی شخصیتهای نمایشی و حوادثی که استریندبرگ در این اثر نشان میدهد باز میشناسند؟ من که با «عیش پاریسی»ها آشنایم شک میکنم."