خلاصه ماشینی:
"وضع رهروانی که در این وادی به واسطه علم به اسباب که جایگزینی شرایع گشته است، خود را مستغنی از مذهب و آیین میبینند و احساس بینیازی میکنند، این بینیازی اگرچه توهمی بیش نیست اما عالم معنی را ویران کرده است و انسان که از طریق مناسک و آیینها خود را در افق این جهان معنا میکرده؛ مطرود از آسمان و رها شده و سرگردان حتی نمیداند که «انتظار» چیست؟و البته این سرگردانی لازمة تحقق دوران تازهای است که خیال میکنیم فرا رسیده است.
سالک، نیازمند رشتههای محکمی است که او را به اصل آسمانیاش پیوند میدهند و اگر این رشتهها بریده شوند وجود او چون خاکستری در باد خواهد شد.
«صحنه» در بعثت طبیعت، دوباره زاده میشود و با دو بال «فن و تکنیک» و «کشف و شهود» همپای هنرمندان رائد این دیار میرود که راه صعب سرمنزل مقصود را در حد توان ـ حتی اگر شده با کورسویی که مینماید ـ باز گشاید."