خلاصه ماشینی:
") خبرنگار: ببخشید نگهبان تقاطع جاده و راهآهن شما هستید؟ فرانکا: البته که منم...
خبرنگار: چطور؟ فرانکا: برای دود همین قطار باری که الآن رد شد..
اونجارو که میبینی تونله و برای همین مثل تلمبه تا یه ربع دود قطارو میده بیرون که همش از پنجرة آشپزخونه که شکسته میآد تو خونه و از اتاق خواب رد میشه و از در پشتی که به باغچه راه داره میره بیرون...
خبرنگار: به این جوانی و بیخوابی؟ فرانکا: جوون که آره، اما میدونین، این دوازده قطاری که هر شب رد میشن چنان سر و صدایی میکنن که حیوونیا جوونی از یادشون میره، همچین تو جاشون میپرن...
خبرنگار: چطور اتفاق افتاد؟ فرانکا: میدونین، ما از اینجا دو تا مانع تقاطع رو بالا پایین میکنیم، یکی این، یکیم یه کیلومتری اینجاس...
فرانکا: خوب آره، ولی چه میشه کرد میخوای همة کاسه کوزهها رو سر راهآهن دولتی بیچاره بشکنی با اون همه بدبختیهایی که داشته..."