خلاصه ماشینی:
"پیا: خب، بعد چی؟ گویدو: اما فقط لیستا که نیست، من مجبورم همة ماه رو مثل یک پرستار تو خونه بمونم؛ اون، اینجا دراز کشیده، این کوچولو از جاش هم جم نمیخوره!
گویدو: نگاه کن پیا، ببین اون بیماری کهنه چطور مثل یک مرده روی صورتش خوابیده حالا، حالا من مطمئنا باید یک شعر بگم!
به اینجا میآی و تو کارهای خونه کمک میکنی و این خیلی عجیبه؛ با اینکه دلمون چشمة محبت ماست، اون رو خوب نمیشناسیم، برای همین من همیشه تو درونم صدای رنگی رو میشنوم که منو به طرف خودش میکشونه.
پیا: بله لیستا: پیا، بیا اینجا بشین [پیا میآید و کنار تخت او زانو میزند] میتونی ببینی چقدر دوستش دارم؟ اگر فقط بتونم باهاش صحبت کنم یا اون با من صحبت کنه، گویدو، عشق من!
پیا: ولی تو باید غذا بخوری لیستا: میشه یکی از این شعرها رو برای من بخونی؟ پیا: پس چشمهات رو ببند و استراحت کن!
اونا رو بیار بده به من [کاغذها را میگیرد و روی سینهاش نگه میدارد و بدون اینکه نگاه کند آنها را میخواند] اوه، آوای آب در میان سنگها قفل شده، عشق من مثل تو حرف میزند...
گویدو : لیستا، من از مهربونی چشمهاش نوشیدم و فهمیدم که خدا چطور روحم رو در وجود اون به تجلی رساند و برای من آرامش فرستاد...
گویدو از میان تک پنجرة من به اونجا نگاه کن، جایی که ستارهها بالا اومدن ای عشق من، من برای نبود تو نخوابیدهام و اغب ماه را دیدهام که مثل اینکه روی تپه خوابیده باشد دراز کشیده و در باغ آسمان مثل یک گل رز خسته شناور است."