خلاصه ماشینی:
"در همان سالی که به شوق شما غبار جاده خاکی تهران سمنان ـ تلقتلق قطار سمنان دامغان و سواریهای خطرناک دامغان شاهرود را به جان میخریدم، نقش اول سریال تاریخی را که به سفارش فنیزادة عزیز به من پیشنهاد شده بود نپذیرفتم.
ممنونم که آیندة خاطراتت را روبهرویم نهادی که دوباره خودم را ببینم و آیا دشمنان من میدانند که من بارها و بارها از دست ناجوانمردیهایشان شبها تا صبح گریه کرده و فریاد کردهام که: این کهنهرباط را که عالم نامست آرامگه ابلق صبح و شام است بزمیست که وامانده صد جمشیدست قصریست که تکیهگاه صد بهرامست به یاد تو و دوستانت، به یاد جادة خاکی سمنان، به یاد باد توفندة دامغان، به یاد تمام آهوان جادة دامغان و شاهرود که به احترامشان حتی رانندههای مست نیز نیش ترمزی میزدند تا مبادا خونی بر جاده ریخته شود و لکه ننگی بر زندگی بیابانی آنها بماند."