خلاصه ماشینی:
"هنگامی که مفاهیم کوچک و کلی بشری اینگونه در معرض تزلزل و تردیدند و تعریف هستی و آدمی اینگونه دچار شکاف و تناقض است براساس کدام معیار و تعریفی میتوان مجازات را اعمال کرد؟ کدام«من»را در فرد میتوان تنبیه کرد؟گناهکار واقعی این میان چه کسیست؟چقدر در شناخت من دیگری میتوانیم پیش برویم؟و این«من»بر چه اساسی بنا شده است؟مورسو را چه کسانی مجازات میکنند؟خلاء«نمیدانم»رمئو را چه کسی میتواند توضیح بدهد؟و اصولا درک دادگاه از انگیزهی عمل آنها چقدر میتواند باشد؟وقتی دادگاه از مورسو میپرسد «چرا به عرب شلیک کردی؟»او پس از ساعتها سکوت بالاخره میگوید«شاید به خاطر خورشید بود»؛یا وقتی رمئو در استدلال کشتن آن مرد در کودکی بگوید به خاطر مارمولکی بود، استدلال آنان برای دادگاه چقدر میتواند قابل فهم باشد؟ پس تنها نتیجهای که میتوان گرفت این است که مجازات و گناه نوعی تثبیت در اعمال همان قراردادها و چارچوبهای توافق شده و زمانبندی شدهای است که بر همه رنگ یکسان میپاشد و همه را در چارچوب خود تعریف میکند و کسانی را که در این تعریف نگنجند به راحتی طرد میکند یا گناهکار و لایق مجازات تشخیص میدهد.
پدر:خالق معمولا تلاشی را که برای به وجود آوردن مخلوق خود میکند پنهان نگه میدارد ولی اگر شخصیتهای زنده جلوی چشم نویسنده باشد کافیست که او تنها اعمال و گفتوگوهای آنها را بنویسد و وقتی شخصیتی خلق شد حتی در مقابل خالقی که او را به وجود آورده چنان استقلالی مییابد که هرکس میتواند او را در موقعیتهای مختلف و موقعیتهایی که نویسنده هرگز به آنها فکر هم نکرده است تصور کند11 این خود نظریهی«شخصیت بدون نویسنده»ی پیراندللو را شامل میشود و این سخن رولانبارت را به یاد میآورد:«اثر به محض نوشته شدن،مؤلف را به قتل رسانیده است."