خلاصه ماشینی:
"شجاعت و درایت: هادی برادر هارون عباسی روزی در یکی از باغات خود در بغداد بر درازگوش مصری سوار بود و با جمعی از ندما سیر میکرد-در این اثنا خبر آوردند که فلان خارجی را گرفتهاند و آوردهاند.
خارجی به تصور آنکه شخصی در عقب اوست به پشت سر نگاه کرد و فی الفور هادی خود را به وی رسانید و شمشیر از دستش گرفت و درساعت سرش بینداخت و چون ندما این حال مشاهده کردند با خود قرار دادند که ایشان را گریختن به آن خارجی ملحق می- سازد اما هادی آنرا درگذرانید و مطلقا به- روی ایشان نیاورد اما دیگر هرگز سلاح از خود دور نکرد."