خلاصه ماشینی:
"میدونم به من حق میدی که هر روز سر ساعت بشورم و خودمو خلاص کنم اما بدبختی این بود که فهمیدم شوهرم همینجور آب میره.
میخواستم برگردم و خودمو تسلیم کنم اما فکر کردم چرا؟چطور این کارو بکنم؟کمی جرأت به خرج دادم و سرمو بالا گرفتم و چشم گردوندم.
» تصویر کودتا آنچنان آشنا و طبیعی است که در هر گوشهی جهان میتواند اتفاق افتد و این ویژگی در تمام کتاب آنرا به اثری غیر بومی و همهگیر بدل میکند.
» بالاخره درها باز میشود،جمعیت در لابیرنت دایرهوار،به تمامی جای میگیرد،هجوم مردم برای خرید ارزان چنان لجام گسیخته است که«درهای شیشهای گردان،در اولین هجوم بند آمده و شکسته بود،مردم از درودیوار و پنجره آویزان شده بودند و برای زودتر رسیدن بر آن بودند که سنگ و فلز را جابجا و ویران کنند.
در فصل بعدی(ماه و سگ)متوجه میشوی که توطئهای در کار بوده است و خارجیها عامل مهمی در این توطئه هستند که با ژنرال دست در یک کاسه دارند.
» دسیسهها ادامه دارد و در این میان تنها چیزی که کوچکترین ارزشی ندارد،زندگی مردم است.
» این فصل پایان مییابد و راوی هنوز در زندان است و در«دروگران کائنات»همچنان در کویر راه طی میکند و زندان و زندانیان را نیز به تصویر میکشد.
» برجهای خاموشی را نویسنده با علم و فلسفه نوشته است و با رمانهای معمولی که گاه موضوعی دست چندم را دستمایه میکند و در قالب کلمات تکنیکهای پیچیده به خورد خواننده میدهد بسیار متفاوت است و این بدان معنی نیست که نویسنده از شگردهای ظریف نویسندگی با مهارت بهره نگرفته باشد و حتا اثری«پستمدرن»نیافریده باشد."