چکیده:
در این نوشتار» مطالب و" خاطراتی نقل میشود» تا دستمایه و چراغ راه
فراهم آوردن روشهایی صخیح وکا رآمد در «آموزش قرآن) به
کودکان و نوجوانان و دیگران باشد. خاطرات طه حسین نشان میدهد تا
زمانی که روش غربی آموزشی در کشورهای اسلامی راه نیافته بود»
آموزش مک خانهای بسپاز کارآیی دآشتهاست؛ اما با هجمهی فرهنگک
غربی» آنوزش مکتبخانهای رو به افول میگذارد. جهت آن این
بودهاست که در آموزش جدید به ظاهر قرآن و تجوید و غلّه و مد پیش
از محتوا اقبال میشود و آموزش قرآن وسیلهی کسب درآمد تلقی
میگردد؛ حال آن که تا قبل از آن به فراگیری و حفظ بیپیرایهی قرآن
توجه میشده و معلمان با از دسترنج خود امرار معاش میکردند.
خلاصه ماشینی:
"شیخ نیز جبهای به سیدنا خلعت داد و کودک نیز از فردا از نو ملقب به «شیخ» گردید و سیدنا از این که وی او را رو سفید کرده و پدرش مجبور به دادن جبه به وی شده، بسیار مسرور و خرسند بود و به همین دلیل، وی را از خواندن روزانهی آیات در مکتب خانه نزد خود، معاف کرد؛ اما از وی قول و التزام اکید گرفت که هفتهای یکبار، قرآن را نزد «عریف» مکتبخانه ختم کند و عریف را موظف به تحویل گرفتن قرآن از وی ساخت.
باید دید با توجه به سخنان طه حسین این چه نوع حفظی است که به این زودی از دست میرود و برای تظاهر به داشتن آن، بایستی این همه تکلف و تصنع به خرج داد؟ چرا بایستی طه حسین از روزهایی خاص که در آن کسی متعرض حفظ و کیفیت حفظ وی میگردد، به شومترین ایام یاد کند؟ همانطور که طه حسین خود اشاره کرده است، به راستی مقصر واقعی در این میان کیست؟ خود او که قرآن را فراموش کرده؟ یا پدرش که خواستار امتحان وی شده و آن روش خاص را برای امتحان برگزیده؟ و یا سیدنا که اساس آموزش و انگیزهی عمل خود را بهصورتی قرار داده که شرح آن در داستان آمده است؟ راستی در کدام آموزش به طور عام و آموزش قرآن بهطور خاص و در کدام برهه از تاریخ اسلامی، «ساطور» به عنوان وسیلهای کمک آموزشی بهکار میآمده است؟ ادامهی داستان طه حسین ابعاد قضیه را بهتر روشن میسازد."