خلاصه ماشینی:
"آنچه میتوانم بگویم این است که اطرافم و حوادث آن هستند که کاری را که باید بکنم به من دیکته میکنند از قبل به صورت برنامهریزیشدهای کار نمیکنم.
و این فضای تصویری نامتعارف در نقاشی که دغدغه ذهنی چندساله من است،به یکباره مرا برای هرچه جدیتر نقاش بودن به جلو پیش راند.
یعنی من بهعنوان نقاش به دنبال نامی نمیگشتم که براساس آن نقاشی کنم(اصلا بر این عقیدهام که این تصویر و خود نقاشی است که نقاشی را ملزم به تعیین عنوان می کند،تازه اگر قرار باشد عنوانی داشته باشد).
در مورد این مجموعه هم دقیقا همینگونه اتفاق افتاد،چرا که بعد از سومین کار با این حال و هوا این عنوان برایم جدی شد،چون فضای تصویری (به تصویر صفحه مراجعه شود) کارهایم را برای مخاطب قابل لمستر و جدیتر میکرد.
بعد از هنرستان و با شروع دانشگاه،سال 77 بود که طی یک دوره بسیار جدی،در بحثهای تئوری با آقای کریم نصر که از نقاشان مورد علاقه من نیز هستند شرکت کردم و یاد گرفتم که نقاشی در هر زمانی اقتضای همان زمان بوده است.
دلیل اصلی،خوب واضح است چرا که فرم قلب تکرار شونده و به صورت مینی مالسیتی در این کار شبیه به حال و هوای همان کارهاست ولی این اتفاق واقعا نه عمدی بوده و نه تأثیر،چرا که دیگر کاری نزدیک به این فضا ندارم و اصلا دغدغهای برای ادامهی این فرمهای قلب نداشتهام،همانندی فرم گل و قلب در کارهایم است که باعث میشود در بعضی کارها صرفا قلب دیده شود."