خلاصه ماشینی:
"این تضاد چه میگوید؟آیا همان مواجههی«موجود»و«ممکن» نیست؟یعنی تصویری از آنچه نقاش در عالم واقع میبیند و آنچه در جهان آرزو میطلبد؟ آیا این اشکال پیچیدهی منحنی،آدمیان درهم شکسته نیستند که نقش آرزوها در قالب اشکال برافراخته،پیش چشمشان جان گرفته است؟ و این بدنهای زیبا که گه گاه در کنار بدنهای زشت جلوه میفروشند،از نظرگاهی دیگر،همین تضاد را باز نمیگویند؛یعنی دو تصویر از بدن انسان یکی بدانگونه که در عالم واقع،پیش چشم نقاش است و دیگری به شکلی که در دنیای خیال او وجود دارد؟ حقیقت این است که«مجابی»در هر قدم از راهپیمایی درونی خود، جسم انسانی را تغییر میدهد،منع میکند،از هم میپاشد و به روح او نزدیک میشود و شگفت نیست که این جسم،اغلب از آن«زن»است، زیرا در تخیل نوجوانی که از شانزده تا بیستسالگی نقاشی کرده،چه چیز جای«زن»را تواند گرفت،آیا مایهی آثار مجابی از این معنی نشات نکرده که جسم زن را باید تملک و تجربه کرد و سپس از آن درگذشت و فراتر رفت؟و این،یکی از اساسیترین طریقههای سیر و سلوک در عرفان هندی است و چنانکه به کوتاهی اشارت رفت، مجابی،در دورهای از حیات هنری خود،به هند و فرهنگش توجه داشته است."