چکیده:
در این مقاله، سالمون به بررسی انتقادی تاریخ اندیشههای مربوط به
معرفت در علوم طبیعی از راسل تا کوهن میپردازد. او الگوی قیاسی -
فرضی، کلگرایی و نظریه بیسی و نیز مشکلات مربوط به استقرا و مشاهده
را مورد بحث قرار میدهد. در پایان، نظریه کوهن را مطرح کرده و نقدهای
خود را بر آن میآورد.
خلاصه ماشینی:
"البته شیوه تازهتر این است که ادراکهای متعلق به اشیای فیزیکی را که اندازه متوسطی دارند، به عنوان دادههای اساسی برای علوم طبیعی به حساب میآورند.
هرچند استدلال شده که دادههای حسی پایهای یقینی را فراهم میآورد، در حالی که ادراکات متعلق به اشیای مادی ممکن است غیرحقیقی(2) [و اشتباه] باشد، اما بسیاری از فلاسفه از اینکه براساس دادههای حسی، تفسیری منطقی از اشیای مادی ارائه دهند، قطع امید کرده و به پیروی از کارل پوپر (1959) و هانس رایشنباخ (1939)، بنیان فیزیکالیستی را میپذیرند و به خطاپذیری آن اعتراف میکنند.
این مسئله، مشکل استنتاج امور مشاهده نشده از امور مشاهده شده، یا به طور کلی، مشکل استنتاجهای توسیعی(3) را پیش میآورد؛ یعنی استدلالهایی که نتایج آنها دارای محتوایی ناظر به واقعی است که در مقدماتش موجود نیست.
هیوم به شکل قانع کنندهای استدلال کرد که بدون فرض یکنواختی طبیعت(4)، ما هیچ پایه عقلی برای این نتیجهگیری نداریم که هریک از استنتاجهای پیشبینیگر ما(5)، حتی براساس مقدمات درست، بار دیگر نتایج درستی دارد.
این قضیه را میتوان چنین نوشت:Pr (H/E&B) = Pr(H/B) Pr (E/H&B)Pr(H/B) Pr(E/H&B) + Pr(-H/B) Pr(E/H&B)H فرضیه، B معرفت زمینهای(19) ما (از جمله شرایط اولیه و فرضیههای کمکی، اگر وجود داشته باشند) و Eشاهد خاصی است که برای ارزیابی فرضیه H استفاده میکنیم.
در میان اشیایی که مستقیما با حواس معمولی قابل ادراک حسی است و اشیایی که به نحو غیرمستقیم با استفاده از بسطدهندههای ابزاری حواس همچون میکروسکوپ و تلسکوپ قابل ادراک حسیاند و اشیایی که وجود و اوصاف آنها را میتوان براساس مشاهدات مستقیم و غیرمستقیم استنتاج کرد."