خلاصه ماشینی:
"در حالی که پرنده بر سر دیوار نشسته بود،پند دوم را چنین گفت که هرگز بر گذشتهء خویش افسوس مخور و بدان حسرت مبر.
او با گفتن پند دوم، پرید و روی شاخهء درخت نشست و به صیاد گفت:ای غافل،در سنگدان من به قدر ده درهم در نایاب و ذیقیمت هست که اگر مرا میکشتی بدان دست مییافتی که با آن خود و فرزندانت عمری خوشبخت زندگی میکردید؛به هر حال،این در بی بدیل،چون روزی تو نبود،آن را از کف دادی.
مرغ گفتش نی نصیحت کردمت که مبادا بر گذشته دی غمت پرنده که این وضع صیاد را دید به او گفت؛مگر من ترا پند نداده بودم که هرگز بر گذشته افسوس مخور پس از چه رو اکنون غمناکی؟ پرنده باز گفت:ای صیاد،مگر پند اول من این نبود که هیچ وقت گفتار محال را باور مکن؟آیا نمیبینی که همهء وزن من به سه درهم نمیرسد."