خلاصه ماشینی:
"بازی فراموش نشدنی فرامرز قریبیان در یکی از بهترین نقشهای دوران حرفهایاش رویدادهای میانی رقص در غبار را باورپذیر ساختهاند با این حال ای کاش سیر داستان از این پس راه دیگری میپیمود تا این لحظات تأملبرانگیز نام «اتفاق» به خود نگیرند.
تماشاگر تصورش نسبت به پیرمرد مارگیر پربارتر از آن چیزی است که فرامرز قریبیان در هنگام رساندن جوان به بیمارستان با خود و پسرک بازگو میکند.
آوارگی بیش از پیش پیرمرد و از دست دادن وسیلهای فرسوده که تنها سرپناه او و رابطاش از بیابان به اجتماع است، تبدیل به مهریهای برای دخترک میشود.
انگشت قطع شده قیمتی بینهایت ارزان پیدا میکند و پسر با برداشتن ابزار مارگیری پیرمرد راهی بیابان میشود.
زندگی آیندهی پسر میتواند روزمرگیهای پیرمرد باشد و گذشتهی پیرمرد وقایعی که امروز بر پسر میگذرد رقص در غبار به رغم تلف شدن در صحنههای میانیاش از نماهای بکر بیابان استفادهی هوشمندانهای کرده است."