خلاصه ماشینی:
"از اینجا نویسنده بانو را وارد مرحله عملی عرفان ناراحت میکند و قرار میشود که بانو همچون ناجی ظهور کردهای برای رفع مشکلات، دست مرحمی شود بر هرچه دردی که میآید.
او که بعد از ازدواج و شیرینی باردار شدن، بچهاش را سقط کرده و به نظراتی مبتنی بر آزادی زنان و استقلال رو آورده بوده، حالا بچه زن برادر هاجر را تر و خشک میکند و برای او لالائی میگوید؛ گوئی برای آرامش خودش به خرید میرود و در آشپزی هم کمک میکند.
اما سهم او از این بیکسخانه هستی شبانه با قربانسالار و دزدیدن اسباب خانه به همراهی قربانسالار است که طی چند شب همه فرشها و دکورها و عتیقهجات خانه دزدیده میشود و تمام این دزدیها از دید بانو پنهان نیست و تکرار آن آرامش چندروزه را خراب میکند و بانو اینبار سنگینتر درد میکشد و به احتضاری خفیف در تختخواب میافتد و دوباره درها به بیرون بسته میشود."